امپراطور دانش

هر مطلب علمی کخ می خوایند فقط به ما بگیند

امپراطور دانش

هر مطلب علمی کخ می خوایند فقط به ما بگیند

پروین اعتصامی

 
 
پروین اعتصامی

:نام

پروین:لقب
1285 ه‍‍ ق:تولد
1320 ه‍‍ ق:وفات
دیوان اشعار:آثار
 
 
پروین در 25 اسفند 1285 ه‍ ش در تبریز به دنیا آمد مادرش اهل آذربایجان و پدرش آشتیانی بود. اعتصام الملک، پدر پروین از نویسندگان و دانشمندان بزرگ عصر خویش بود.  
پروین در سن 60 سالگی به همراه خانواده اش به تهران آمد. از همان سنین کودکی به همراه پدرش در محافل ادبی و با حضور بزرگان چون ملک الشعرای بهار شرکت می جست. و بسیار با استعداد بود به طوری که در سن هشت سالگی شعری به سبک انوری سرود. برای آنکه انگلیسی را به خوبی بیاموزد به پیشنهاد پدرش تحصیلات متوسطه را در مدرسه دخترانه آمریکایی تهران گذراند و دو سال در همان مدرسه زبان فارسی و انگلیسی تدریس کرد.  
از همان آغاز به شعر و ادب علاقه نشان داد. سرودن شعر را از 8 سالگی آغاز کرد و نخستین شعرهایش را در مجله بهار که پدرش منتشر می کرد، به چاپ رسانید و مورد تشویق اهل ادب قرار می گرفت.  
از عوامل دیگری که موجب تقویت ذهن و پرورش استعداد شعری پروین شد، رفت و آمد او به محافظ ادبی آن روزگار بود که پدرش با آنها سرو کار داشت در یکی از همین محافل ملک الشعرای بهار که بعدها بر دیوان او مقدمه نوشت، به استعدادش پی برد و او را تشویق کرد.  
پدر پروین قطعاتی دلکش و زیبا از کتب خارجی به فارسی برمی گرداند و دختر خردسالش را به نظم آنها تشویق می کرد. همین کار بر علاقه پروین به شعر و ادب افزود و سرانجام او را مصمم به عرصه شعر و شاعری رهنمون کرد.  
پروین در سن 28 سالگی با پسرعموی پدر خود که از افسران شهربانی بود ازدواج کرد و به کرمانشاه رفت و دو ماه بعد متاسفانه از همسر خود طلاق گرفت، به تهران آمد و به خانه پدر بازگشت و در مورد این اتفاق و دلایل آن با کسی سخن به میان نیاورد ولی برادرش می نویسد:  
روح لطیف و آزاد پروین نمی توانسته خانه ای را که در آن تریاک و عرق رواج داشت، بپذیرد لذا به خانه پدر باز می گردد. پروین یک سال بعد از طلاق یعنی سال 1314 ه‍ ش دیوان خود را به چاپ رسانید.. پدرش قبل از ازدواج به او اجازه نداده بود دیوانش را چاپ کند ( چون معتقد بود اگر قبل از ازدواج دیوان شعر دخترش چاپ شود، مردم کوته نظر آن را به حساب تبلیغات برای شوهریابی خواهند گذاشت)  
پروین در سرودن اشعارش از شیوه ناصرخسرو و سعدی پیروی کرده است و در قطعات خود به نحوه اشعار سنایی و انوری توجه داشته است.  
پروین در روزگار پرآشوب و پرمسئله ای می زیسته، اختناق سیاسی و دشواری های اجتماعی زمانه او در شعر اغلب شاعران به صورتهای پوشیده و آشکار مطرح شده است اما وی با لطافت روح و مناعت اندیشه ای که می توان از آن به گونه ای عرفان جدید تعبیر کرد، از کنار همه این مسائل گذشته و به جای منعکس ساختن اوضاع اجتماعی و سیاسی نامطلوب، با طرح کلیات اخلاقی و بیان فقر و محرومیت و نیازهای شدید عاطفی بویژه در نسل جوان، به نوعی برداشت اجتماعی – اخلاقی بسنده کرده است اگر از روح عاطفی و مادرانه ای که در برخی از قطعات پروین موج می زند چشم بپوشیم، بر روی هم، شعر او مردانه و از نظر فکر و موسیقی و صور خیال، ارائه اشعار پیشین زبان فارسی است.  
پروین همه جا دل و جانش با دردمندان است. شعر او با احساسات، آمال و امیدهای بشری پی ریزی شده است. از عشق و محبت، از تنهایی یتیمان و مشکلات اجتماعی سخن می گوید او در مقابل مقرراتی که به اسم قانون بر انسان تحمیل شده است، انتقاد می کند او تحمل بی عدالتی و زورگویی را ندارد غم دیگران او را متاثر و شادی آنها او را مسرور می سازد.  
پروین پاک طینت، مهربان و متواضع بود کمتر سخن می گفت و بیشتر فکر می کرد، ساده و با متابن بود.  
و سرانجام چراغ فروزان زندگیش در شانزدهم فروریدن ماه 1320 ه‍ ش در سن 34 سالگی به علت بیماری حصبه، خاموش شد.  
آرامگاه وی در قم می باشد.  
   
ابیات زیر را برای سنگ مزارش سروده است:  

اختر چرخ ادب پروین است

اینکه خاک سیهش بالین است

هر چه خواهی سخنش شیرین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید

سائل فاتحه و یاسین است

صاحب آن همه گفتار امروز

دل به دوست دلی غمگین است

دوستان به که زوی یاد کنند

سنگ بر سینه بسی سنگین است

خاک به دیده بسی جانفرساست

هر که را چشم حقیقت بین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

آخرین منزل هستی این است

هر که باشی و به هر جا برسی

چون بدین نقطه رسد مسکین است

آدمی هر چه توانگر باشد

دهر را رسم ره دیرین است

کشتن و زادن و پنهان کردن

خاطری را سبب تسکین است

 خرم آنکس که در این محنت گاه

 
   

اشک یتیم

 

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام برخاست

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاه است

پرسیده زان میانه یکی کودکی یتیم

دانیم آنقدر که متاعی گرانبهاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست؟

این اشک دیده من و خون دل شماست

:نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته اند

آن پادشاه که مال رعیت خورد، گداست

آن پادشاه که دِه خَرَد و مُلک، رهزن است

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن

 
   

عبدالقادر عظیم آبادی

 
 
عبدالقادر عظیم آبادی

:نام

بیدل دهلوی:لقب
1054 ه‍‍ ق:تولد
1133 ه‍‍ ق:وفات
...دیوان اشعار، نکات و مراسلات و :آثار
 
 
در آن هنگام که صائب تبریزی پس از دریافت خطاب ملک الشعرایی از شاه عباس دوم، دوران اوج شاعری خود را در اصفهان پشت سر می گذاشت، در عظیم آباد پَتنه، واقع در آنسوی سلسله جبال هندوکش، به سال (1054 ه‍ ق) ، کودکی دیده به جهان گشود که او را «عبدالقادر» نام نهادند. نیاکان «عبدالقادر» عظیم آبادی نام داشتند که از ترکان جغتای بودند و از بخارا به سرزمین هند آمده و در آنجا اقامت گزیده بودند.  
عبدالقادر عظیم آبادی که بعدها به نام «بیدل» شهرت یافت در 5 سالگی پدرش را از دست داد و یک سال بعد هم مادرش وفات یافت سپس عمو و دای اش تربیت او را به عهده گرفتند و هر دو در این مسئولیت بسیار کوشیدند.  
بیدل در 18 سالگی از «اودیسه» به «دهلی» رفت و در آنجا با شخصی به نام «شاه کابلی» آشنا شد. وی همچون مولوی که عاشق شمس بود شیفته شاده کابلی گردید و پس از مدتی محبوب بیدل هم از نظرش غایب شد و درحال آشفته دلی در حدود دو سال در جنگها و شهرهای مجاور به دنبال گمشده خویش گشت، اما  او را نیافت. سرانجام انزوا طلبید و مدتی را به ریاضت گذرانید. پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از آشفتگی ازدواج نمود و به خدمت شاهزاده محمد اعظم پسر اورنگ درآمد.  
روزی در مجلس اعظم شاه از بیدل به عنوان والامقام ترین شاعر هندوستان سخن به میان آمد. شاه فرمان داد که این شاعر را بگوئید در ستایش من قصیده ای بسراید تا بر مقام و مرتبه اش بیفزائیم. بیدل که هرگز مدح شاهان را نمی پسندید از منصب اداری استعفا نمد و دوباره راه بیابان پیش گرفت. در سفرش به پنجاب رفت و مدتی را در لاهور گذرانید و سرانجام در 79 سالگی به سال (1133 ه‍ ق) درگذشت و او را در صحن خانه اش به خاک سپردند.  
   
از آثار بیدل موارد زیر معروف است  
- نکات و مراسلات که به نثر است. 
- عرفات و محیط اعظم که به نظم است. 
 
شهرت بیدل در هند و افغانستان و تاجیکستان و چه در ایران مدیون دیوان اشعار اوست که خیال انگیز و پرمضمون است. شعر او رنگ عرفانی تندی دارد که در پاره ای موارد اندکی حال و هوای فلسفی به خود میگیرد.  
ویژگی عمده شعر بیدل مضمون های پیچیده و استعاره های رنگین و سرشار از ابهام و تخیل های رمزآمیز شاعرانه اوست.  
شاعر مورد صحبت ما شیعه مذهب بود و به دو زبان فارسی و اردو شعر می سرود.  
   
اینک چند بیتی از سروده های او:  
   

چون داغ جنون، نقاب است دل ما

آئینه چندین تب و تاب است دل ما

حیرت نگه یک مژده خواب است دل ما

عمریست که چون آینه در بزم خیالت

سرچشمه مگوئید سراب است دل ما

مائیم و همین موج فریب نفسی چند

در بزم تو همطرب حباب است دل ما

پیمانه ما پرشود آن دم که بالیم

یعنی به سوال تو جواب است دل ما

لعل تو به حرف آمد و دادیم دل از دست

شبنم صفت از عالم آب است دل ما

ما جرعه کش ساغر سرشار گدازیم

عمریست که در پای حساب است دل ما

تا چیست سرانجام شمار نفس آخر

 
 

ایرج میراز

ایرج میراز

:نام

جلال الممالک یا امیرالشعرا:لقب
1290 ه‍‍ ق:تولد
1344 ه‍‍ ق:وفات
 ...پسر بی هنر – مهر مادر – نصیحت به فرزند – کارگر و کارفرما:آثار
 
 
ایرج میرزا در خانواده ای شاعر پیشه در شهر تبریز به دنیا آمد. هنگامی که به سن نوجوانی رسید تحت تعلیم و تربیت استاد قرار گرفت تا پارسی را بیاموزد سپس به مدرسه دارالفنون تبریز جهت یادگیری زبان فرانسه رفته و در خارج نیز در حوزه ای که آشتیانی ها ترتیب داده بودند منطق، معانی و بیان را آموخت و در اوایل سن 14 سالگی، برای تحصیل علم او را نزد مرحوم میرزای عارف و نزد، مسیولامپر فرانسوی، فرستادند. همچنین او در این سنین شعر نیکو می سرود و امیرنظام در زمینه شعر او را بسیار ترغیب و تشویق می کرد و خط تحریر و نستعلیق را به خوبی فرا گرفت هنگام افتتاح مدرسه مظفری در تبریز توسط امیرنظام، سمت معاونت آنجا را بعهده گرفت و در اواخر ولیعهدی مظفرالدین شاه در معارف و دارالفنون به سمت جانشینی منصوب شد و مظفرالدین شاه لقب امیرالشعرایی به وی اعطا کرد.  
ایرج میراز خدماتی شامل تاسیس کابینه ایالتی، اداره موزه و ... انجام داد و یکی از مسائل مهمی که در زندگی ایرج به پیشرفت او کمک شایانی کرد. آشنایی او با امیرنظام گروسی بود. امیرنظام مانند پدری دلسوز و مهربان برای ایرج بود و از هیچ گونه کمک و همراهی دریغ نداشت به او نامه های دلگرم کننده می نوشت هدایای مختلف برای او می فرستاد و از همه مهمتر او را با فرزند خود هم درس کرد و در محافل اهل فضل و کمال او را معرفی کرده و خلاصه تا آخر عمر یاری غمخار و رفیقی شفیق برای ایرج بود.  
اشعار ایرج در ابتدا جز تعدادی قصید مدیحه ساریی نبود و خود این چنین نمی پسندیده و اشعار خوب و کامل او در نیمه دوم عمر او سرود شده، آن موقع که در دستگاه دولتی مشغول کار بود، بیشتر اشعار انتقادی و اجتماعی می سرود.  
ایرج در سفرهایی که همراه امین الدوله به اروپا داشت و آشنایی او با زبان فرانسه به او کمک فراوانی کرد تا وی را مردی آزاد فکر و متجدد و ترقی خواه بار آورد، در نتیجه او در ابزار عقاید خود بسیار شجاعانه و بی باکانه سخن می گفت اشعارش دارای روانی و سادگی خاصی بود تا همگان گفته هایش را دریابند. به رسم و رسومات خرافی و نقص های اجتماعی. تعارفات بیهوده خرده می گرفت و از آنها به دور بود.  
آموزگاری دلسوز، توانا و اندیشمند بود نه برای پاداش گرفتن و نه برای مقام گرفتن و ستایش شدن شعر می سرود و از طریق زحمت و تلاش مجدانه به جایی رسیده بود. به تعلیم و تربیت کودکان بسیار اهمیت می داد و در این حین علاقه وافری به زنده کردن ادبیان غنی فارسی داشت از جمله کارهای او که برای کودکان و نوجوانان سروده است می توان به: شوق درس خواندن، مهرمادر، کلاغ و روباه، پسر بی هنر و ... اشاره کرد.  
یکی از پسران ایرج به نام جعفر قلی میرزا در زمان حیات پدر به دلیل نامعلومی خودکشی کرد و پدر حساس خود را داغدار و ماتم زده ساخت.  
ایرج یک پسر دیگر به نام خسرو و یک دختر دیگر به نام ربابه نیز از خود به جای گذاشت.  
وفات ایرج ناگهانی و بسیار تاثرانگیز در روز دوشنبه 27 شعبان سال 1344 هجری قمری که مطابق با یکی از آخرین روزهای ماه اسفند سال 1304 هجری شمسی بود اتفاق افتاد و علت آن را سکته قلبی نگاشته اند.  
و اینک اشعار او:  

پسر بی هنر

 

پسر بی ادب و بی هنری

داشت عباس قلی خان پسری

کُلفت خانه زدستش به اَمان

اسم او بود علی مردان خان

بود چون کِرْمِ به گل رفته فرو

هر سحرگه دم در بر لب جو

همه از او بدشان می آمد

بسکه بود آن پسره خیره و بَد

دهنش را به لَلِه کج می کرد

هر چه می گفت لَلِه لج می کرد

بچه گنجشک در آوردی زود

هر کجا لانه گنجشکی بود

مادرش مات که این چه شکمست

هر چه می دادند، می گفت کم است

نه معلم نه لَلِه نه نوکر

نه پدر راضی از او نه مادر

تو مشو مثل علی مردان خان

ای پسر جانِ من این قصه بخوان

 
 
:شعری که ایرج برای سنگ مزارش سروده است  

یا از این بعد به دنیا آیید

ای نکویان که در این دنیایید

ایرجم، ایرج شیرین سخنم

این که خفته است در این خاک منم

یک جهان عشق نهان است اینجا.

مدفن عشق جهان است اینجا

مدفن عشق بود مدفن من

عاشقی بوده به دنیا فن من

حرف عیش و طرب مستی بود

آنچه ار مال جهان هستی بود

مرده و زنده من عاشق اوست

هر که را روی خوش وخوی نکوست

بی شما صرف نکردم اوقات

من همانم که در ایام حیات

شوق دیدار شما در من بود

تامرا روح و روان در تن بود

باز در راه شما بنشستم

بعد چون رخت زدنیا بستم

چشم من باز به دنبال شماست

گرچه امروز به خاکم ماواست

بگذارید بر خاکم قدمی

بنشینید بر این خاک دمی

در دل خاک دلم شاد کنید

گاهی اوقات از من به سخن یاد کنید

 
 

ایرج میراز باساده ترین زبان نکات ظریف و اخلاقی رابخوبی بیان می کند و این روانی کلام او خواننده را به اشعارش جذب می کند

 

 

 

ابیاتی از شعر نصیحت به فرزند

 

دارم پسری بنام خسرو

ازحال جهان ز کهنه و نو

پیداست که طفل هوشیار است

هر چند که سال او چهار است

بر دیده غیر تا چه آید

در دیده من چنین نماید

در چشم پدر بهشت باشد

هر چند که طفل زشت باشد

بشنو زپدر نصیحتی چند

هان ای پسر عزیز دلبند

وزخواب سحرگهان بپرهیز

می باش به عمر خودسحر خیز

باید که به پاکیش بکوشی

از نرم و خشن هر آنچه پوشی

چون پاک و تمیز بود زیباست

گر جامه گلیم یاکه دیباست

انگشت مبر به گوش و بینی

چون غیر به پیش خویش بینی

ناخن بر این و آن مپیرای

زان بر کس خلال منمای

کت قهرِ دهان شود نمایان

در بزم چنان دهن مدرّان

طوری که به خلق خوش نیاید

خمیازه کشید می نباید

آماده خدمتش به جان باش

با مادر خویش مهربان باش

از گفته او مپیچ سر را

باچشم ادب نگر پدر را

پیش همه کس عزیز باشی

چون با ادب و تمیز باشی

در قلب بود زبان عاقل

نادان به سر زبان نهد دل

هر چند ترا در آن ضررهاست

زنهار مگو سخن بجز راست

چیزی زدروغ زشت تر نیست

گفتار دروغ را اثر نیست

عیبش به زبان خویش مپسند

از عیب کسان زیان فروبند

زحمت ببری ز زندگانی

گه صنعت و حرفتی ندانی

کن نیک تامل اندر این باب

هر شب که روی به جامه خواب

وزکرده خود چه برده ای سود

کان روز به علم تو چه افزود

آن روز ز عمر خویش مشمار

روزی که در آن نکرده ایی کار

وین دفتر درس خواند خواهی

من می روم و تو ماند خواهی

با فاتحه روحم آشنا کن

این جا چو رسی مرا دعا  کن