امپراطور دانش

هر مطلب علمی کخ می خوایند فقط به ما بگیند

امپراطور دانش

هر مطلب علمی کخ می خوایند فقط به ما بگیند

عبدالقادر عظیم آبادی

 
 
عبدالقادر عظیم آبادی

:نام

بیدل دهلوی:لقب
1054 ه‍‍ ق:تولد
1133 ه‍‍ ق:وفات
...دیوان اشعار، نکات و مراسلات و :آثار
 
 
در آن هنگام که صائب تبریزی پس از دریافت خطاب ملک الشعرایی از شاه عباس دوم، دوران اوج شاعری خود را در اصفهان پشت سر می گذاشت، در عظیم آباد پَتنه، واقع در آنسوی سلسله جبال هندوکش، به سال (1054 ه‍ ق) ، کودکی دیده به جهان گشود که او را «عبدالقادر» نام نهادند. نیاکان «عبدالقادر» عظیم آبادی نام داشتند که از ترکان جغتای بودند و از بخارا به سرزمین هند آمده و در آنجا اقامت گزیده بودند.  
عبدالقادر عظیم آبادی که بعدها به نام «بیدل» شهرت یافت در 5 سالگی پدرش را از دست داد و یک سال بعد هم مادرش وفات یافت سپس عمو و دای اش تربیت او را به عهده گرفتند و هر دو در این مسئولیت بسیار کوشیدند.  
بیدل در 18 سالگی از «اودیسه» به «دهلی» رفت و در آنجا با شخصی به نام «شاه کابلی» آشنا شد. وی همچون مولوی که عاشق شمس بود شیفته شاده کابلی گردید و پس از مدتی محبوب بیدل هم از نظرش غایب شد و درحال آشفته دلی در حدود دو سال در جنگها و شهرهای مجاور به دنبال گمشده خویش گشت، اما  او را نیافت. سرانجام انزوا طلبید و مدتی را به ریاضت گذرانید. پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از آشفتگی ازدواج نمود و به خدمت شاهزاده محمد اعظم پسر اورنگ درآمد.  
روزی در مجلس اعظم شاه از بیدل به عنوان والامقام ترین شاعر هندوستان سخن به میان آمد. شاه فرمان داد که این شاعر را بگوئید در ستایش من قصیده ای بسراید تا بر مقام و مرتبه اش بیفزائیم. بیدل که هرگز مدح شاهان را نمی پسندید از منصب اداری استعفا نمد و دوباره راه بیابان پیش گرفت. در سفرش به پنجاب رفت و مدتی را در لاهور گذرانید و سرانجام در 79 سالگی به سال (1133 ه‍ ق) درگذشت و او را در صحن خانه اش به خاک سپردند.  
   
از آثار بیدل موارد زیر معروف است  
- نکات و مراسلات که به نثر است. 
- عرفات و محیط اعظم که به نظم است. 
 
شهرت بیدل در هند و افغانستان و تاجیکستان و چه در ایران مدیون دیوان اشعار اوست که خیال انگیز و پرمضمون است. شعر او رنگ عرفانی تندی دارد که در پاره ای موارد اندکی حال و هوای فلسفی به خود میگیرد.  
ویژگی عمده شعر بیدل مضمون های پیچیده و استعاره های رنگین و سرشار از ابهام و تخیل های رمزآمیز شاعرانه اوست.  
شاعر مورد صحبت ما شیعه مذهب بود و به دو زبان فارسی و اردو شعر می سرود.  
   
اینک چند بیتی از سروده های او:  
   

چون داغ جنون، نقاب است دل ما

آئینه چندین تب و تاب است دل ما

حیرت نگه یک مژده خواب است دل ما

عمریست که چون آینه در بزم خیالت

سرچشمه مگوئید سراب است دل ما

مائیم و همین موج فریب نفسی چند

در بزم تو همطرب حباب است دل ما

پیمانه ما پرشود آن دم که بالیم

یعنی به سوال تو جواب است دل ما

لعل تو به حرف آمد و دادیم دل از دست

شبنم صفت از عالم آب است دل ما

ما جرعه کش ساغر سرشار گدازیم

عمریست که در پای حساب است دل ما

تا چیست سرانجام شمار نفس آخر

 
 

ایرج میراز

ایرج میراز

:نام

جلال الممالک یا امیرالشعرا:لقب
1290 ه‍‍ ق:تولد
1344 ه‍‍ ق:وفات
 ...پسر بی هنر – مهر مادر – نصیحت به فرزند – کارگر و کارفرما:آثار
 
 
ایرج میرزا در خانواده ای شاعر پیشه در شهر تبریز به دنیا آمد. هنگامی که به سن نوجوانی رسید تحت تعلیم و تربیت استاد قرار گرفت تا پارسی را بیاموزد سپس به مدرسه دارالفنون تبریز جهت یادگیری زبان فرانسه رفته و در خارج نیز در حوزه ای که آشتیانی ها ترتیب داده بودند منطق، معانی و بیان را آموخت و در اوایل سن 14 سالگی، برای تحصیل علم او را نزد مرحوم میرزای عارف و نزد، مسیولامپر فرانسوی، فرستادند. همچنین او در این سنین شعر نیکو می سرود و امیرنظام در زمینه شعر او را بسیار ترغیب و تشویق می کرد و خط تحریر و نستعلیق را به خوبی فرا گرفت هنگام افتتاح مدرسه مظفری در تبریز توسط امیرنظام، سمت معاونت آنجا را بعهده گرفت و در اواخر ولیعهدی مظفرالدین شاه در معارف و دارالفنون به سمت جانشینی منصوب شد و مظفرالدین شاه لقب امیرالشعرایی به وی اعطا کرد.  
ایرج میراز خدماتی شامل تاسیس کابینه ایالتی، اداره موزه و ... انجام داد و یکی از مسائل مهمی که در زندگی ایرج به پیشرفت او کمک شایانی کرد. آشنایی او با امیرنظام گروسی بود. امیرنظام مانند پدری دلسوز و مهربان برای ایرج بود و از هیچ گونه کمک و همراهی دریغ نداشت به او نامه های دلگرم کننده می نوشت هدایای مختلف برای او می فرستاد و از همه مهمتر او را با فرزند خود هم درس کرد و در محافل اهل فضل و کمال او را معرفی کرده و خلاصه تا آخر عمر یاری غمخار و رفیقی شفیق برای ایرج بود.  
اشعار ایرج در ابتدا جز تعدادی قصید مدیحه ساریی نبود و خود این چنین نمی پسندیده و اشعار خوب و کامل او در نیمه دوم عمر او سرود شده، آن موقع که در دستگاه دولتی مشغول کار بود، بیشتر اشعار انتقادی و اجتماعی می سرود.  
ایرج در سفرهایی که همراه امین الدوله به اروپا داشت و آشنایی او با زبان فرانسه به او کمک فراوانی کرد تا وی را مردی آزاد فکر و متجدد و ترقی خواه بار آورد، در نتیجه او در ابزار عقاید خود بسیار شجاعانه و بی باکانه سخن می گفت اشعارش دارای روانی و سادگی خاصی بود تا همگان گفته هایش را دریابند. به رسم و رسومات خرافی و نقص های اجتماعی. تعارفات بیهوده خرده می گرفت و از آنها به دور بود.  
آموزگاری دلسوز، توانا و اندیشمند بود نه برای پاداش گرفتن و نه برای مقام گرفتن و ستایش شدن شعر می سرود و از طریق زحمت و تلاش مجدانه به جایی رسیده بود. به تعلیم و تربیت کودکان بسیار اهمیت می داد و در این حین علاقه وافری به زنده کردن ادبیان غنی فارسی داشت از جمله کارهای او که برای کودکان و نوجوانان سروده است می توان به: شوق درس خواندن، مهرمادر، کلاغ و روباه، پسر بی هنر و ... اشاره کرد.  
یکی از پسران ایرج به نام جعفر قلی میرزا در زمان حیات پدر به دلیل نامعلومی خودکشی کرد و پدر حساس خود را داغدار و ماتم زده ساخت.  
ایرج یک پسر دیگر به نام خسرو و یک دختر دیگر به نام ربابه نیز از خود به جای گذاشت.  
وفات ایرج ناگهانی و بسیار تاثرانگیز در روز دوشنبه 27 شعبان سال 1344 هجری قمری که مطابق با یکی از آخرین روزهای ماه اسفند سال 1304 هجری شمسی بود اتفاق افتاد و علت آن را سکته قلبی نگاشته اند.  
و اینک اشعار او:  

پسر بی هنر

 

پسر بی ادب و بی هنری

داشت عباس قلی خان پسری

کُلفت خانه زدستش به اَمان

اسم او بود علی مردان خان

بود چون کِرْمِ به گل رفته فرو

هر سحرگه دم در بر لب جو

همه از او بدشان می آمد

بسکه بود آن پسره خیره و بَد

دهنش را به لَلِه کج می کرد

هر چه می گفت لَلِه لج می کرد

بچه گنجشک در آوردی زود

هر کجا لانه گنجشکی بود

مادرش مات که این چه شکمست

هر چه می دادند، می گفت کم است

نه معلم نه لَلِه نه نوکر

نه پدر راضی از او نه مادر

تو مشو مثل علی مردان خان

ای پسر جانِ من این قصه بخوان

 
 
:شعری که ایرج برای سنگ مزارش سروده است  

یا از این بعد به دنیا آیید

ای نکویان که در این دنیایید

ایرجم، ایرج شیرین سخنم

این که خفته است در این خاک منم

یک جهان عشق نهان است اینجا.

مدفن عشق جهان است اینجا

مدفن عشق بود مدفن من

عاشقی بوده به دنیا فن من

حرف عیش و طرب مستی بود

آنچه ار مال جهان هستی بود

مرده و زنده من عاشق اوست

هر که را روی خوش وخوی نکوست

بی شما صرف نکردم اوقات

من همانم که در ایام حیات

شوق دیدار شما در من بود

تامرا روح و روان در تن بود

باز در راه شما بنشستم

بعد چون رخت زدنیا بستم

چشم من باز به دنبال شماست

گرچه امروز به خاکم ماواست

بگذارید بر خاکم قدمی

بنشینید بر این خاک دمی

در دل خاک دلم شاد کنید

گاهی اوقات از من به سخن یاد کنید

 
 

ایرج میراز باساده ترین زبان نکات ظریف و اخلاقی رابخوبی بیان می کند و این روانی کلام او خواننده را به اشعارش جذب می کند

 

 

 

ابیاتی از شعر نصیحت به فرزند

 

دارم پسری بنام خسرو

ازحال جهان ز کهنه و نو

پیداست که طفل هوشیار است

هر چند که سال او چهار است

بر دیده غیر تا چه آید

در دیده من چنین نماید

در چشم پدر بهشت باشد

هر چند که طفل زشت باشد

بشنو زپدر نصیحتی چند

هان ای پسر عزیز دلبند

وزخواب سحرگهان بپرهیز

می باش به عمر خودسحر خیز

باید که به پاکیش بکوشی

از نرم و خشن هر آنچه پوشی

چون پاک و تمیز بود زیباست

گر جامه گلیم یاکه دیباست

انگشت مبر به گوش و بینی

چون غیر به پیش خویش بینی

ناخن بر این و آن مپیرای

زان بر کس خلال منمای

کت قهرِ دهان شود نمایان

در بزم چنان دهن مدرّان

طوری که به خلق خوش نیاید

خمیازه کشید می نباید

آماده خدمتش به جان باش

با مادر خویش مهربان باش

از گفته او مپیچ سر را

باچشم ادب نگر پدر را

پیش همه کس عزیز باشی

چون با ادب و تمیز باشی

در قلب بود زبان عاقل

نادان به سر زبان نهد دل

هر چند ترا در آن ضررهاست

زنهار مگو سخن بجز راست

چیزی زدروغ زشت تر نیست

گفتار دروغ را اثر نیست

عیبش به زبان خویش مپسند

از عیب کسان زیان فروبند

زحمت ببری ز زندگانی

گه صنعت و حرفتی ندانی

کن نیک تامل اندر این باب

هر شب که روی به جامه خواب

وزکرده خود چه برده ای سود

کان روز به علم تو چه افزود

آن روز ز عمر خویش مشمار

روزی که در آن نکرده ایی کار

وین دفتر درس خواند خواهی

من می روم و تو ماند خواهی

با فاتحه روحم آشنا کن

این جا چو رسی مرا دعا  کن

 
   
   
   
   

بیوگرافی و زندگینامه سنایی حکیم ابوالمجدود مجدودبن آدم سنایی

بیوگرافی و زندگینامه
سنایی حکیم ابوالمجدود مجدودبن آدم سنایی، شاعر بزرگ و عارف عاشق در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری درغزنین چشم به جهان گشود. پس از آگاهی از فنون زبان و سخنوری، به عادت شاعران زمان به دربار روآورد و در دستگاه غزنویان به جرگه شاعران مداح درآمد.
زندگی سنایی در آغاز آمیخته با آلودگیهای اهل دربار بود؛ تا این که شاعر بزرگ به جذبه حق، صید کمند عشق شد و جمال دوست،غارتگر جان و دلش گردید. سودای عشق، انگیزه پشت کردن و بریدن او از امور و اوهام دنیوی بود. درباره تحول درونی و رویکرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه به افسانه‏ای معتقد بودند که جامی در نفحات‏الانس آن را چنین روایت می‏کند:
«سلطان محمود سبکتکین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده‏ای گفته بود. می‏رفت تا به عرض رساند. به در گلخن رسید که یکی از مجذوبان و محبوبان که از حد تکلیف بیرون رفته و مشهور بود به «لای خوار»؛ زیرا که پیوسته لای شراب خوردنی، در آن جا بود. آوازی شنید که با ساقی خود می‏گفت که: «پر کن قدحی به کوری محمودک سبکتکین تا بخورم!» ساقی گفت: «محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام!» گفت: «بس مردکی ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیز ضبط، نه درآورده می‏رود تا مملکت دیگر بگیرد.» یک قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پرکن قدحی دیگر به کوری سنائیک شاعر!» ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف است.» گفت:
«اگر وی لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کار آمدی. گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار وی نمی‏آید و نمی‏داند که وی را برای چه کار آفریده‏اند.» سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغییر گشت و به تنبیه ان لای خوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد. تغییر رویه شاعر چه به صورت ناگهانی و آنی باشد و چه از روی علم و آگاهی و معرفت و شناخت، عملاً زندگی و اندیشه او را متحول و دچار دگرگونی کرد. سالهایی از دوره نوجوانی وی در شهرهای بلخ، سرخسو هرات نیشابور سپری شد و احتمالاً در همان ایام راه کعبه در پیش و به زیارت حج مشرف شد.
در همین سفر معنوی بود که بسیاری از شیفتگان حقیقت و عرفان را شناخت و مقدمات انقلابی درونی در وی پدید آمد. به هر تقدیر، شاعر شوریده بقیه عمر را در کنج خلوت و انزوای صوفیانه گذراند و به تدوین و تنظیم اشعارش پرداخت و از جمله، مثنوی مشهورش به نام حدیقة‏الحقیقه و شریعة‏الطریقه را به اتمام رساند. سنایی در سال 535 ه . ق در گذشت و اکنون مقبره‏اش در غزنین، زیارتگاه خاص و عام است. آثار او غییر از دیوان غزلیات و قصاید،عبارتند از:
1 ـ حدیقة‏الحقیقه و شریعة‏الطریقه: این مثنوی را الهی‏نامه نیز می‏نامند، دارای ده هزار بیت در ده باب است. سنایی سرایش آن را در سال 524 ه . ق شروع کرد و در سال 525 ه . ق به اتمام رساند. موضوعات این کتاب، علاوه بر نعمت (ستایش) خدا و رسول و آل و اصحاب او، درباره عقل و علم و حکمت و عشق است.
حدیقة‏الحقیقه از منظومه‏هایی است که بر بسیاری از شاعران تأثیر گذارده است. سنایی با سرودن این منظومه، باب تازه‏ای را در سرایش منظومه‏های عرفانی در تاریخ ادب و عرفان گشود. شاعران بزرگی همچون خاقانی و نظامی به ترتیب تحفةالعراقین و مخزن‏الاسرار را تحت تأثیر مستقیم این منظومه سرودند و سالها بعد، عطار و مولانا سرایش مثنویهای عرفانی را به اوج تکامل رساندند.
2 ـ سیرالعباد الی معاد: سیر العباد، مثنویی با بیش از هفتصد بیت است که شاعر در آن به شیوه تمثیلی از خلقت آدمی و اقسام نفوس و عقل و مسائل اخلاقی سخن می‏گوید. 3 ـ طریق التحقییق؛ 4 ـ کارنامه بلخ؛ 5 ـ عشقنامه؛ 6 ـ عقلنامه؛ 7 ـ تجربة‏العلم. شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. مضامین اغلب قصاید او در نکوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و حکام ستمگر که هر کدام توجیه‏گر کار دیگری هستند، بی‏پروا می‏ستیزد و از بیان حقیقت عریان که تلخ و گزنده نیز می‏باشد، ابایی ندارد.
سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی که دامنگیر زمانه شده است، نشان می‏‏دهد که شاعری اهل درد و دین است؛ آن هم در زمانه‏ای که سروران راستین شریعت در آن جایی ندارند و اهل فسق و تظاهر بر سریر قدرت تکیه زده‏اند؛ پادشاهان زورمدار به داد دادخواهان ضعیف نمی‏رسند و بلکه به بیداد می‏کوشند. تفکر شبه یونانی بر تفکر شرعی و وحیانی غلبه کرده است؛ در صوفیان، صفایی نیست؛ مجالس ذکر، مجالس برنج و شیر و شکر شده است و از زهد و عرفان و اسمای الهی در آنها خبری نیست؛ حرام‏خواری رایج و خالصان خوب کردار منزوی شده‏اند؛ نشانی از سلامت دین و درستی وجدان در ابنای زمانه دیده نمی‏شود؛ و... بخش عمده‏ای از مضمون و اندیشه در قصاید سنایی بر مدار انتقادات اجتماعی است. لبه تیز تیغ زبان او در اغلب موارد متوجه زراندوزان و حکام ظالم است. سنایی بارها با تصویر زندگی زاهدانه پیامبر و معصومین و صحابه و تأکید بر آن در قصایدشؤ سعی دارد جامعه آرمانی خود ـ که عرصه ظهور در واقعیت یدا کرده است ـ را نشان دهد. اندیشه زهد و عرفان نیز از مهمترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است. نکوهش دنیا، تفکر درباره مرگ، توصیه به گسستن از آرزوهای طولانی و بی‏حد و حصر، تذکر به خویشتن حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:
ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده‏اند # از سر بی‏حرمتی معروف منکر کرده‏اند # شرع را یک سو نهادستند اندر خیر و شر # قول بطلمیوس و جالینوس باور کرده‏اند # عالمان بی‏عمل از غایت حرص و امل # خویشتن را سخره اصحاب لشکر کرده‏اند # خون چشم بیوگان است آن که در وقت صبوح # مهتران دولت اندر جام و ساغر کرده‏اند... # تا کی از دارالغروری ساختن دارالسرور؟ # تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار؟ # بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش؟ # در ره رعنا سرای دیو و چندان کار و بار ...
اگر فردوسی و ناصرخسرو را استثنا کنیم، سنایی از اولین شاعران تفکر مدار تاریخ شعر فارسی است که با تزریق اندیشه عرفانی به کالبد شعرش، زمینه تحولی وسیع را در نگرش و شیوه فکر شاعران پس از خود به وجود می‏آورد و سایه سنگینش بر شعر فارسی تا چند قرن پس از او گسترده می‏شود. راهی که سنایی در پیش می‏گیرد، فقط منحصر به یک قالب نمی‏ماند؛ بلکه قدرت شاعر در به کارگیری الفاظ و تسلط او بر زبان شعر، همراه با اندیشه‏های بدیعی که دارد، به او این امکان را می‏دهد تا هم در غزل و هم در مثنوی و قصیده طرحی نو درافکند در صورتی که تا پیش از او، موضوع قصیده محدود به مدح پادشاهان و وابستگان درباری و احیاناً توصیفات طبیعی همچون بهاریه و خزاینه‏ها و... بود
و نمایندگان مشخص این نوع قصاید، شاعرانی همچون عنصری، فرخی و منوچهری بودند. غزل نیز در حوزه عشق مجاز و هوا و هوسهای زمینی محدود مانده بود و شاعران، وابستگان خاک بودند تا طایران افلاک. مثنوی حماسی با کار عظییم حکیم فردوسی تثبیت شده بود و به جز چند قصه منظوم عاشقانه، اثر سترگ دیگری در این قالب مجال ظهور نیافته و ظرفیت حقیقی آن هنوز ناشناخته بود.
شورش سنایی بر خویش، عین شورش او بر وضع موجود زمانه بود و تبعات این تحول و دگرگونی بی‏هیچ تصنع و تکلفی در آثار و اشعار او نمایان شد؛ وی از اولین شاعرانی بود که طرح مسائل اجتماعی و عرفانی و زهد و حکمت معنوی را در قصیده رایج کرد و در این کار، صاحب مقامی شامخ شد؛ طوری که هنوز بسیاری از قصاید او نمونه برتر قصاید اجتماعی، عارفانه و زاهدانه‏اند.
در حوزه غزل نیز سنایی پنجره اشراق و جذبه‏های معنوی را به روی آن گشود و غزل را زبان عشق و شور عارفانه کرد. سنایی در قالب مثنوی به بیان حکمت معنوی و نعمت پیامبر (ص) با نوعی بیان تمثیلی پرداخت که الهام بخش بسیاری از شاعران پس از خود، همچون خاقانی و نظامی و عطار و مولوی در سرودن مثنویهای حکمی و عرفانی شد. بیهوده نیست که خاقانی برای اثبات ارج و عظمت شعرش، خود را با سنایی مقایسه می‏کند و مدعی است که خلف شایسته سنایی است: چو زمان عهد سنایی درنوشت # آسمان چون من سخن گستر بزاد # چون به غزنین ساحری شد زیر خاک # خاک شروان ساحری نوتر بزاد # و نظامی، مخزن‏الاسرارش را با حدیقة‏الحقیقه سنایی برابر می‏نهد: نامه دو آمد ز دو ناموسگاه # هر دو مسجل به دو بهرام شاه # آن زری از کان کهن ریخته # وین دری از بحر نو انگیخته # آن به درآورده ز غزنی علم # وین زده بر سکه رومی رقم # و مولانا می‏سراید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او # ما از پی سنایی و عطار آمدیم # زبان شعر سنایی در قصاید و مثنویهایش زبانی صلب و سخت است؛ چه هنگامی که لب به سخن حکیمانه باز می‏کند و چه زمانی که بر ریزه‏خواران خوان تملق برمی‏شورد. قصاید او چنان قلعه‏های باشکوهی هستند که تسخیر آنها از عهده هر پهلوانی برنمی‏آید و هم از این روی است
که از انبوه شاعران عارف و غیر عارف تاریخ ادب فارسی فقط بعضی توانایی آن را داشته‏اند که رخنه‏ای در قلعه‏های او به وجود آورند و غنیمتی فراچنگ آرند. زبان قصاید او در عین استواری و استحکام، زیبایی و ویژگیهای زیبایی شناختی خاص خود را دارد. زبان حکمت، انتقاد و عشق است؛ و گاه در حکم تیغ برنده‏ای است که حتی خود شاعر نیز از گزند آن مصون نمی‏ماند و هنگامی که جنون شاعرانه او گل می‏کند، دیگر هیچ زنجیری را تاب آن نیست که او را مقید اوامر ملوکانه و اخلاق رایج آدمهای کمتر از متوسط نگهدارد.
غزلیات سنایی به حکم مضمون عاششقانه‏ای که دارند، لطیفتر و قلندرانه‏ترند؛ البته هنگام داوری درباره شعر سنایی همواره باید دو دوره فکری او را در نظر داشته باشیم؛ زیرا شعر او پیش از تحول و انقلاب درونی‏اش بیشتر با وضع موجود زمانه هماهنگ بود و او را شاعری مداح و مقلد محسوب می‏شد؛ اما پس از تحول درونی، شعر او نیز متحول، و تفکر و حکمت معنوی وجه ممیز و غالب شعر او شد.